سايت ارتباط استاد و دانشجو
دیداری داشتیم با محمدحسین باطنی. دانشآموختهی کارشناسی مهندسی کامپیوتر از دانشگاه صنعتی شریف و دکتری علوم کامپیوتر از دانشگاه پرینستون، که هم اکنون پژوهشگر ارشد دفتر نیویورک گوگل است.
از میان انبوه حرفهای شنیدنی و تأملبرانگیزش، دو نکتهی جالب را دربارهی دانشگاه پرینستون نقل میکنم:
اول اینکه در پرینستون حضور هرگونه مراقبی سر جلسات امتحان ممنوع و خلاف مقررات است. دانشجوها موظفند یک عبارت خاص را بالای برگهی هر امتحان، با دستخط خود بنویسند و امضا کنند، عبارتی که در آن به شرفشان قسم میخورند که هرچه در این برگه نوشتهاند آموختهها و دانستههای خود آنهاست. اگر نوشتن این عبارت را فراموش کنند، برگهی امتحانیشان به هیچوجه تصحیح نخواهد شد. این، تنها اقدامی است که دانشگاه برای جلوگیری از تقلب انجام میدهد.
جالب است که حتی استاد هم اجازهی حضور سر جلسهی امتحان را ندارد؛ چون اگر باشد، به هرحال نوعی مراقب به حساب میآید. حال اگر برای دانشجویی در برگهی سؤال ابهامی وجود داشته باشد، میتواند در حین برگزاری امتحان به دفتر استاد مراجعه کند و سؤالش را بپرسد و بازگردد، و اگر برای کار ضروری دیگری هم نیاز به خروج پیدا کند، میرود و برمیگردد. اصلاً هیچ مراقبی وجود ندارد که بخواهد به دانشجو برای رفتن یا نرفتن اجازه بدهد.
حال اگر به هر طریقی -به رغم عدم مراقبت و سختگیری دانشگاه- تخلفی از سوی دانشجویی ثابت شود، برخوردهایی جدی -همچون اخراج از دانشگاه- را در پی خواهد داشت.
این روش، مرا به یاد منش قضایی شریعت اسلامی میاندازد. به نظرم شبیه است به مصادیق متعددی که در سیرهی معصومین شنیدهایم، حاکی از اینکه اسلام در مواردی که آسیب خطای فرد متوجه جامعه نیست، هیچ اصراری به تجسس و اتهامزنی و کشف فسق پنهان ندارد. برای مثال احکام زناکار را نگاه کنید، اصلاً وضعیت طوری است که انگار میخواهد نتیجه به نفع زناکار تمام شود! یعنی شرایط اثبات جرم و احکام مربوط به شاهدان و دیگر موارد، در وهلهی اول -به جای مچگیری و اصرار بر تنبیه- همه در جهت کتمان مسئله است؛ اما اگر با وجود این اغماض، خطای کسی اثبات شود، لازم است مجازات اسلامی در موردش اجرا شود، که بسیار هم جدی است و شوخی هم برنمیدارد.
به دانشگاه برگردیم. من فکر میکنم برخورد اینچنینی پرینستون یک روش کاملاً اسلامی، تقوا محور و مبتنی بر اعتماد است، که بازدارندگی درونی ایجاد میکند. به دانشجو میگوید قسم خودت را بیشتر از گزارشهای هر مراقبی و تصویرهای هر دوربینی قبول دارم. دانشگاه از اول این را به دانشجویش القا میکند که مثلاً «یک پرینستونی دروغ نمیگوید، یک پرینستونی تقلب نمیکند، یک پرینستونی به مراقب نیازی ندارد، چون یک پرینستونی خودش مراقب خودش هست».
حالا به راستی این روش بیشتر در کاهش تقلبها و افزایش حس مسئولیت تأثیر دارد یا روشهای مچگیرانه و بچهگانهی دانشگاههای کشور ما؟ واقعاً کدام برازندهی دانشگاههای اسلامی است؟ نه، انصافاً؟! به نظر من که پاسخ واضح است!
اما نکتهی دوم مربوط میشود به هویتبخشی دانشگاه به دانشجوها و تلاش برای ایجاد علقهای در دل دانشجویان نسبت به دانشگاه. پرینستون با دانشجویش طوری رفتار میکند که پس از پایان تحصیلات، خود را مدیون دانشگاه بداند و همهجا از دانشگاه به خاطر خوبیهایش به نیکی یاد کند. اصلاً -به قول محمدحسین باطنی- بخشی از هزینههای دانشگاه از طریق کمکهای فارغ التحصیلان گذشته تأمین میشود. برای نمونه، یک هنگکنگی هر سال مبلغ قابل توجهی به این دانشگاه آمریکایی کمک مالی میکند. چرا؟ چون وقتی دانشجوی آنجا بوده، دورهای خاطرهانگیز و به یادماندنی از تحصیل در خاطرش به جای مانده و حالا خودش را مدیون میداند. دانشجویان دانشگاههای آمریکا، به واسطهی نام و نمادها هم که شده، دانشگاهشان بخشی از هویت آنهاست. دوستش دارند و حتی نسبت به آن عِرق پیدا میکنند، و در نتیجه با افتخار برای سربلندیاش زحمت میکشند.
کافی است! بیهیچ حرف اضافهای، اینها را میگذارم کنار انبوه واگویهها و دردلهایی که از دانشجوهای بهترین دانشگاههای تهران شنیدهام، که گویی میخواهند از دانشگاههایشان فرار کنند و هرگز به آن بازنگردند، تا مبادا تلخیهای خاطرات بیتوجهیها و سهلانگاریها و گیر و گورهای بیهوده و نادیدهگرفتنهای چیزهای مهم و اهمیتدادن به چیزهای پیش پا افتاده و امثال آن برایشان تازه شود.
تنبیه معلم
چه کسی متوجه نشده است ؟
سه نفر از شاگردان دستشان را بالا بردند....
معلم گفت : بیایید جلوی تخته و چوب تنبیه خود را از کیفش بیرون درآورد .
تمام دانش آموزان جا خوردند و متعجب و ترسان به خانم معلم نگاه می کردند .
معلم به یکی از سه دانش آموز گفت :
پسرم! این چوب را بگیر و محکم به کف دست من بزن !
دانش آموز متعجب پرسید :به کف دست شما بزنم ؟به چه دلیل ؟
معلم گفت: پسرم مطمئنا" من در تدریسم موفق نبودم که شما متوجه درس نشدید...!!! به همین دلیل باید تنبیه شوم!
دانش آموز اول چند بار به دست معلم زد و معلم از درد سوزش دستش، آهی کشید و چهره اش برافروخته شد .
نوبت نفر دوم شد . دانش آموز دوم که گریه اش گرفته بود، به معلم گفت :
خانم معلم ! به خدا من خودم دقت نکردم و یاد نگرفتم . من دوست ندارم با چوب
به دست شما بزنم .
از معلم اصرار و از دانش آموز انکار !
دیگر ،تمامی دانش آموزان کلاس به گریه افتاده و از بازیگوشی های گاه و بیگاه داخل کلاس ،هنگام درس دادن معلم شرمسار بودند....!!!
از آن روز دانش آموزان کلاس از ترس تنبیه شدن معلمشان جرأت درس نخواندن نداشتند .
کاسه زهر
روزی از روزها خیاط کاسه ای عسل به دکان آورد و برای اینکه کودک به عسل دست نزند
به او گفت : در این کاسه زهر است ، مراقب باش که از آن نخوری
خیاط دکان را ترک کرد و کودک مقداری پارچه فروخت و مقداری نان گرفت و تمام عسل
را خورد ، وقتی خیاط برگشت سراغ پارچه را گرفت ، کودک گفت اگر قول بدهی مرا نزنی
به تو راست خواهم گفت
کودک گفت : من غفلت و نادانی کردم و دزد پارچه را دزدید و از ترس اینکه مرا بزنی کاسه
زهر را خوردم تا بمیرم ولی تا حالا زنده مانده ام ، حالا دیگر خود دانی
برگرفته از:رساله دلگشا -عبید زاکانی